نگاه مهربون
سانیا ،دختر گلم ،چند روزیه از خودت صدا در میاری ،اسمتو میشناسی وقتی صدات میکنند سرت را بر می گردانی و نگاه می کنی،وقتی که خوابیدی و بهت می گم بیا بغلم شونهاتو بلند می کنی ،منو کاملا می شناسی و وقتی می خوام بهت شیر بدم دست و پا می زنی و خودت را برام لوس میکنی، یکی از عروسکهات (سمت راستی)را که مامان فهیمه اسمش را گذاشته تانیا را خیلی دوست داری ،وقتی می زارم کنارت بهش نگاه می کنی و از خودت صدا در میاری، انگار که با عروسکت حرف میزنی ، برات یه سی دی ترانه های کودکانه خریدم، وقتی صداش رو می شنوی ساکت می شی و به تلویزیون خیره می شی وتصاویرش را نگاه می کنی .
دخترکم هر روز داری قشنگ تر و زیبا تر می شی،
چشمات خیلی مهربونه ،
نگاهات رو دوست دارم ،خیلی زود داری بزرگ میشی و باورم نمیشه که تو همون دختر کوچولویی هستی که می ترسیدم بغلت کنم، می دونم که این روزها
هم مثل یک چشم بهم زدن می گذره و برای خودت خانمی می شی .
من و بابا خیلی .....دوستت داریم.